جدول جو
جدول جو

معنی اسب کشی - جستجوی لغت در جدول جو

اسب کشی
تنگ اسب، بندی که با آن بار را به پشت اسب می بندند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اره کشی
تصویر اره کشی
شغل و عمل اره کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباب کشی
تصویر اسباب کشی
حمل و نقل لوازم و اثاث منزل از خانه ای به خانۀ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسب آبی
تصویر اسب آبی
حیوانی علف خوار با پاهای کوتاه، سر بزرگ، پوزۀ پهن، دهان گشاد، دندان های دراز، انگشتان پرده دار و پوستی به رنگ خاکستری یا خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و آن را برای گوشت و عاج دندانش شکار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَرْ رَ / رِ کَ / کِ)
عمل ارّه کشیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل و شغل ماست کش. و رجوع به ماست کش شود، جاکشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماست کش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ)
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج).
- دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بِ کَ شی ی)
از ایلات اطراف تهران است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ دِ)
مؤلف ریاض العارفین آرد: اسمش قاضی اسدالله وفاضلی است صاحب جایگاه. بشیخ مؤمن اخلاص و ارادت داشت. کرامت بسیار از وی ظهور می کرد. آخرالامر در کاشان برحمت ایزدی پیوست. مرقدش زیارتگاه است. از اوست:
منصور وقت خود منم بهر هلاکم دار کو
بانگ هو الحق میزنم دیار کو دیار کو.
میی را کز خرد مستور کردند
باین شوریدۀ دیوانه دادند
اگر دادند جامی دیگران را
من سرگشته را خمخانه دادند.
تو ز پیدائی خود پنهانی
می نبینند ترا بی بصران.
ای آنکه توئی محرم راز همه کس
شرمندۀ ناز تونیاز همه کس
چون دشمن و دوست مظهر ذات تواند
از بهر تو می کشیم ناز همه کس.
(ریاض العارفین چ 1 ص 169 و 170)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ / کِ)
در تداول عامه، نقل اثاثه از خانه ای ب خانه دیگر.
- امثال:
سه بار اسباب کشی، برابر یک حریق است، هفتم به آب آمدن اشتر، هفت ماهه زادن. (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب رمۀ گرگ درآمده شدن، به دایه دادن بچه را. (منتهی الارب). فرزند فرا دایه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، به گرگ دادن گوسفند را. (منتهی الارب) ، فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). بیکار گذاشتن بنده را. (منتهی الارب) ، گوشت دده خورانیدن. گوشت سبع بخورد کسی دادن
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ کَ)
منسوب به اسبسکث. (انساب سمعانی). و رجوع به به اسبسکث شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ آ)
جانوری چارپا و بزرگ جثه و ذوحیاتین، از طایفۀ سطبرپوستان، در سواحل رودهای افریقا و مصر علیا و سنگال. طول آن به 4 گز رسد و سر وی بزرگ و قوی است و اغلب در آب باشد. فرس النیل. فرس البحر. اسپ دریائی
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
کشتنی است مثل کشتن سگ که آن را مؤاخذه نیست. (آنندراج) :
نشنیدی و وقت سگ کشی میگویی
انگار که گربۀ سیاهی کشتی.
یحیی کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ / کِ)
حمل خاشاک و خاکروبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمل اتو کشیدن عمل اتو کش، شغل و پیشه اتو کش، جای اتو کشیدن دکانی که در آن اتو میکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماست کشی
تصویر ماست کشی
عمل وشغل ماست کش
فرهنگ لغت هوشیار
عمل اتو کشیدن عمل اتو کش، شغل و پیشه اتو کش، جای اتو کشیدن دکانی که در آن اتو میکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کشی
تصویر دست کشی
مالش مالیدن، کدیه گدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب وحشی
تصویر اسب وحشی
توسن رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
کاچال کشی مانه کشی حمل و نقل اثاثه منزل اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای بخانه دیگر بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کشی
تصویر اره کشی
کاراره کش عمل و شغل اره کش با اره چیزی را قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباب کشی
تصویر اسباب کشی
((~. کِ))
حمل و نقل اثاثه منزل، اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای به خانه دیگر بردن
فرهنگ فارسی معین
مورب، کسی که از راه منحرف شود، نشیب
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری برای دعوا
فرهنگ گویش مازندرانی
کفل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که سری بزرگ دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی